غریبه ی آشنا
غریبه آشنا... دوسـتت دارم بیا...

توازسپیده ونوری،طراوت خورشید
همانکه مهرومحبت به هستیم بخشید
درون قاب خیالم به کوچه های سحر


عروس باغ نگاهت به نازمیخندید
توازتبارشکفتن بهاروسبزه ویاس...
که عطرنام توهرجابه دفترم پیچید


طلوع آبی شعرم،کلام یکرنگی
طلایه دارنگاهت چگونه شدرنجید
توچون نوازش باران،نه،ابرباران پوش


که ازوجودتودرمن ترانه هارویید
چه دورهستی ونزدیک ستاره ای امشب
نویدآمدنت رابه خاطرم پاشید


توایی امیدسپیده دراین سیاهی شب
نبینمت پربغضی هماره باتردید
 به باغ آینه ی من همیشه جاویدی

جمعه 29 فروردين 1393 | 20:49 | غریبه ی آشنا |

ای راحت جــــــان‌ها به تو، آرام جـــــان کیستی

دل در هــوس جان می‌دهد، تو دلستان کیستی

ای گلبـــــن نادیده دی ،اصــل تو چـه وصل تو کی...

با بوی مشک و رنگ مــــــی از گلستان کیستی

بگشا صدف یعنی دهن بفشان گهر یعنی سخن

پنهـــان مکـــن یعنـی ز من تا عشق‌دان کیستی

چــون زیر هــر مویی جدا یک شهر جان داری نوا

خــــامی بود گفتن تـــو را جــانا که جان کیستی

با مـــــایی و ما را نــــه‌ای، جانی از آن پیدا نه‌ای

دانــــم کز آن مـا نـــــه‌ای، برگـــــو از آن کیستی

خاقـــــانی از تیمـــــار تو حیــــران شد اندر کار تو

ای جــــان او غـــم‌خوار تو، تو غــم‌نشان کیستی

جمعه 29 فروردين 1393 | 1:24 | غریبه ی آشنا |

من بودم و نگاه تو با چشمهاي خيس

تصوير مثل ماه تو با چشمهاي خيس

 

دستانمان گره شده در هم،سكوت محض

تنها صداي آه تو با چشمهاي خيس...

 

هي پاك مي كنم من و هي تار مي شود

تصوير گاه گاه تو با چشمهاي خيس

 

مي بوسمت كه غرق شوم در عسل،نه،آه

شور است روي ماه تو با چشمهاي خيس

 

اي عشق لعنتي دل من حقش اين نبود

تاوان اشتباه تو با چشمهاي خيس؟

 

تو مي روي و تا ابد اينجا نشسته ام

زل ميزنم به راه تو با چشمهاي خيس...

پنج شنبه 28 فروردين 1393 | 22:16 | غریبه ی آشنا |

دلخوشــــم با غـزلـــی تـــازه همینــــم کافیســـت

 تــو مــــرا باز رســـاندی به یقینــــم کافیســـت...

قانــعـــم بیشتـــر از این چه بخواهـــم از تـــو؟

 گــاه گـــاهـــی که کنـــارت بنشینـــم کافیســت

گلـــه ای نیســت من و فاصـــله ها همزادیــم

 گاهـــی از دور تو را خــوب ببینــم کافیســت

 آسمــانی تو ! در آن گســتـره خورشـــیدی کن

من همین قــدر که گــرم است زمینم کافیســـت

 من همیــن قدر که با حــال و هوایــت

 گهـــگــاه برگـــی از باغـچـــه ی شعـــر بچینـــم کافیســت

فکـــر کردن به تو یعنــی غزلـــی شور انگـــیز

که همین شــوق ٬ مرا خــوب ترینـــم ! کافیســت

پنج شنبه 28 فروردين 1393 | 21:47 | غریبه ی آشنا |

خنده ات با دیگران فرقی اساسی می کند
حس من نسبت به آن فرقی اساسی می کند
در تعجب از تو ام آخر چرا زیباییت
در میان این جهان فرقی اساسی می کند...
در چه سن هستی که جذابی ولی با تجربه
این که پیری یا جوان فرقی اساسی می کند
روی تو ماه است اما شاهدان هم گفته اند
با مه هفت آسمان فرقی اساسی می کند
هر کجا هسی تفاوت می کنی با جای قبل
جلوه ات در هر مکان فرقی اساسی می کند
سبک دیگر گفته بودم جز غزل از تو ولی
وصف تو با این بیان فرقی اساسی می کند

پنج شنبه 28 فروردين 1393 | 21:41 | غریبه ی آشنا |

در آب حوض، بازی مهـــتاب جالب است
شوخی ماه و شیطـنت آب جالب است

جالب تر این که ماه شبیه تو می شود
بازی آب و مــاه، از این باب جالب است...

نقاشـی قشـنگ و کلاســیکِ چهــره ات
طرحش بدون سرمه و سرخاب جالب است

آثار صـــورت تو عجــب باســـتانی است
کشف چنین عتیقه ی نایاب جالب است

فیـــروزه هـای ســایه ی زیر دو ابرویت
مثل معــرّق کجِ محـــراب جالب است

با دست چنــد مرتبــه باید به تخــته زد
از بس زیاد، موی تو بی تاب جالب است

وقتی که وضع جوّی چشمانت ابری است
در دشت گونه هات چه سیلاب جالب است

در می روی عجب قِسر از دست شعرهام
آخـر شـکار سـوژه ی کمیاب جالب است


خیلی خیـــال می کنمت در میان حوض
حتی همین تخیِـــّل جذّاب جالب است

چهار شنبه 19 فروردين 1393 | 16:52 | غریبه ی آشنا |

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله
لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
 مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.

مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.
 مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد.
پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش

آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در كام تمساح رها شود.

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید.
به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند...

دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.

پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود
و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد، از او خواست تا جای
زخم هایش را به او نشان دهد.

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد.

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخم ها را دوست دارم، این ها خراش های عشق مادرم هستند.



گاهی مثل یک کودک قدرشناس،
خراش های عشق خداوند
را به خودت نشان بده.

خواهی دید چقدر
دوست داشتنی هستند.    

چهار شنبه 19 فروردين 1393 | 15:50 | غریبه ی آشنا |

راه در جهـــان یکیست
وآن راه راستیست...

 

تقدیم به همه پارسی زبانان

 چه زیباست اگر به زبان پارسی سخن بگوییم ...

بجای غذا بگوییم --> خوراک
بجای سفید بگوییم --> سپید
بجای جایزه بگوییم --> پاداش
بجای مقبره بگوییم --> آرامگاه
بجای مرسی بگوییم --> سپاس
بجای فارسی بگوییم --> پارسی
بجای مجسمه بگوییم --> تندیس
بجای میلاد، تولد بگوییم--> زادروز
بجای کج دم یا عقرب بگوییم--> کژدُم
بجای الله و شیطان بگوییم--> اهورا , اهریمن
بجای سئوال و جواب بگوییم--> پرسش و پاسخ
بجای سلام و خدا حافظ بگوییم--> دورود , بدرود
بجای مبارک باد بگوییم--> شاد باد ,همایون باد ,گرامی باد ,فرخنده باد و..
عزیزان سگ واق واق می‌کند نه پـــارس , ”پــارس“ نام میهن ماست
پیــروز باشید ... زیــبا سـُخــَـــن بگویید

زانو نخواهم زد حتی اگر سقف آسمان از قامتم کوتــــاه تر باشد
کوروش بزرگ

 

 

 

تير آرش در کمانم...نام ايران بر زبانم...
                            قله ها در زير پايم...کهکشانها آشيانم..

سرکشم چون کوه آتش آتشم... آتشفشانم..
                   چون سياوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم.

کاوه ام آزاده مردم...تار و پود کاويانم..
        من زماد و از هخايم...از ارشک ساسانيانم.
 
مازيارم...بابکم...من رهبر آزادگانم...
  جشن يلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم..

نور خورشيد نور چشمم...آسمانها زير پايم..
                    زاده پاک اهورا...از نژاد آريايم...

 

با آرزوی سعادت و پیروزی برای ایران و ایرانی

 با تشکر از توجه شما ایرانی پاک سرشت

سر فراز باشید بــــــــــــدرود

سه شنبه 19 فروردين 1393 | 17:1 | غریبه ی آشنا |

ما امروزه خانه های بزرگتر اما, خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر 

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم؛

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

بدون ملاحظه ایام را میگذرانیم، خیلی کم میخندیم، خیلی تند رانندگی میکنیم، خیلی زود عصبانی میشویم،تا دیروقت بیدار میمانیم، خیلی خسته از خواب برمیخیزیم، خیلی کم مطالعه میکنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه میکنیم و خیلی بندرت دعا میکنیم.

چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت میکنیم، به اندازه کافی دوست نمیداریم و خیلی زیاد دروغ میگوییم.

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر

بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم، بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم.

ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم.

فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را

بیشتر مینویسیم اما کمتر یاد میگیریم، بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر به انجام میرسانیم.

عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر

کامپیوترهای بیشتری میسازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم،

اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم.

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی

فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده

بدین دلیل است که پیشنهاد میکنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است.

در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید.

زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید.

زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است.

 

از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید.

عباراتی مانند ”یکی از این روزها“ و ”روزی“ را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم ”یکی از این روزها“ بنویسیم همین امروز بنویسیم.

بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که میتواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید.

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن میتواند آخرین لحظه باشد.

اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به خودتان میگویید که ”یکی از این روزها“ آنرا خواهم فرستاد،

فقط فکر کنید ... ”یکی از این روزها“ ممکن است شما اینجا نباشید که آنرا بفرستید!

سه شنبه 19 فروردين 1393 | 14:41 | غریبه ی آشنا |

يه آقايی با ماشين خودش تو جاده داشت رانندگی ميکرد.

يه خانمی هم با ماشين خودش تو همون جاده

اما در باند مقابل داشت رانندگی ميکرد.

 وقتی اين دو به هم رسيدند، آقاهه شيشه‌ی ماشينشو داد پايين

و با صدای بلند خطاب به خانمه فرياد زد:

حيــوووووووون!

خانمه بلافاصله پاسخ داد:

ميمـوووووووون!

 هر دو به راه خود ادامه دادند و خانومه کلی بخاطر واکنش

سريع و هوشمندانه‌ی خودش خوش بحالش شده بود.

...

فقط وقتيکه به اولين پيچ رسيد...

 نتيجه‌ی اخلاقی:

زن‌ها هيچوقت واقعاً نميفهمند که مردها دارن تلاش ميکنن چی بهشون بگن!

سه شنبه 19 فروردين 1393 | 12:45 | غریبه ی آشنا |

خانمي طوطي اي خريد . اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند . او به صاحب مغازه گفت اين پرنده صحبت نمي كند .

صاحب مغازه گفت : « آيا در قفسش آينه اي هست ؟

طوطي ها عاشق آينه هستند ، آن ها تصويرشان را در آينه مي بينند و شروع به صحبت مي كنند .»

آن خانم يك آينه خريد و رفت .

روز بعد باز آن خانم برگشت.طوطي هنوز صحبت نمي كرد . صاحب مغازه پرسيد : «نردبان چه ؟ آيا در قفسش‌نردباني‌هست ؟

طوطي ها عاشق نردبان هستند»

 آن خانم يك نردبان خريد و رفت .

 

اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آيا طوطي شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشكل همين است .

به محض اين كه شروع به تاب خوردن كند ، حرف زدنش تحسين همه را بر مي انگيزد .

آن خانم با بي ميلي يك تاب خريد و رفت.

وقتي كه آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش كاملاً تغيير كرده بود . او گفت : «طوطي مرد .»

صاحب مغازه شوكه شد و پرسيد : «آيا او حتي يك كلمه هم حرف نزد ؟»

آن خانم پاسخ داد :

« چرا ، درست قبل از مردنش با صداي ضعيفي گفت آيا در آن مغازه غذايي براي طوطي ها نمي فروختند ؟

سه شنبه 19 فروردين 1393 | 12:39 | غریبه ی آشنا |

گابريل گارسيا ماركز

” سيزده خط براي زندگي“

 

 دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه بخاطر شخصيتي كه من در هنگام با تو بودن پيدا ميكنم.

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نميشود.

اگر كسي تو را آنطور كه ميخواهي دوست ندارد، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

دوست واقعي كسي است كه دستهاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند.

بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد.

هرگز لبخند را ترك نكن، حتي وقتي ناراحتي چون هر كس امكان دارد عاشق لبخند تو شود.

 تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي.

هرگز وقتت را  با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.

شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را،به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي‌تواني شكر گزار باشي.

به چيزي كه گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

هميشه افرادي هستند كه تو را مي‌آزارند، با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط

مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده، دوباره اعتماد نكني.

خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را مي‌شناسي قبل از آنكه

شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد.

زياده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترين چيزها در زماني اتفاق مي‌افتد كه انتظارش را نداري.

 

اين متن را براي كساني كه به هر دليل دوست تو هستند بفرست، حتي اگر آنها را هميشه نمي‌بيني يا با آنها هميشه صحبت نميكني.. ولي به خاطر داشته باش:

 
”هر آنچه اتفاق مي‌افتد، بنا به دليلي است“

 

 

  

سه شنبه 19 فروردين 1393 | 12:28 | غریبه ی آشنا |

زیبایی یه زن

 

زيبايي يه زن به لباسهايي که پوشيده... ژستي که گرفته
 
و يا مدل مويي که واسه خودش ساخته نيست

 

زيبايي يه زن بايد از چشماش ديده بشه

 به خاطر  اين که چشماش دروازه ي قلبش هستند جايي که منزلگه عشق ميتونه باشه

 

زيبايي يه زن به خط و خال صورتش نيست

بلکه زيبايي واقعي يه زن ..انعکاس در روحش داره

 

محبت و توجهي که عاشقانه ابراز ميکنه

هيجاني که در زمان ديدار از خودش بروز ميده

زيبايي يک زن هست

چيزي که با گذشت ساليان متمادي ..

 افزايش پيدا ميکنه

 

خوشبخت، مردي هست که اولين عشق يه زن باشه

  اما خوشبخت تر، زني هست که آخرين عشق يه مرد باشه

دو شنبه 18 فروردين 1393 | 23:25 | غریبه ی آشنا |

قدرت و صلابت  يه مرد

 

قدرت و صلابت  يه مرد در پهن بودن شونه هاش نيست
بلکه در اين هست که چقدر ميتوني به اون تکيه کني و اون ميتونه تو رو حمايت کنه


قدرت و صلابت يه مرد اين نيست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه
بلکه در اينه که چه جملات ملايمي رو ميتونه تو گوشات زمزمه کنه


قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چه قدر در محيط کار قابل احترام هست
بلکه در اين هست که چقدر در منزل مورد احترام هست


قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چند تا رفيق داره
بلکه در اين هست که چقدر با فرزندان خودش رفيق هست


قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چقدر دست بزن داره
بلکه به اين هست که چه دست نوازشگري ميتونه داشته باشه



قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چند تا زن عاشقشن
بلکه به اين هست تنها عشق واقعي يه زن باشه؟؟؟


قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چه وزنه سنگيني رو ميتونه بلند کنه
بلکه بستگي به مسائل و مشکلاتي داره که از پس حل اونا بر بياد

دو شنبه 18 فروردين 1393 | 22:1 | غریبه ی آشنا |

دو قطره آب اگر كنار هم قرار بگيرند چه مي كنند؟

جواب:

آنها تصوير قطره ديگر را در خود ديده وبه هم مي پيوندند و يك قطره بزرگتر تشكيل مي دهند.

اگر چند سنگ به هم نزديك شوند چه مي شود.؟

آنها هيچ گاه با هم يكي نمي شوند.

شايد تصوير سنگ ديگر را تا حدودي در خود ببينند!

هر چه سخت تر و قالبي تر باشيد فهم ديگران برايتان مشكلتر و در نتيجه

احتمال بزرگتر شدنتان نيز كاهش مي يابد.

مهارتهائي كه شما را در جهت آرامش، بزرگوار تر و اجتماعي تر شدن كمك خواهد كرد را به ياد داشته باشيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حال چه چيزي سخت تر و  مقاوم تر است.

آب يا سنگ!؟

اگر سنگي از كوه سرازير شود و به مانعي برخورد كند چه مي كند؟

  1. اگر مانع كوچك باشد از روي آن عبور مي كند.
  2. اگر متوسط باشد آن ر ا در هم مي شكند.
  3. اگر بزرگ تر باشد پشت آن مي ايستد تا تقدير بعدي چه باشد.

اما آب چه مي كند:

ابتدا سعي مي كند مانع را با خود همراه كند.

اگر نتوانست

آنگاه بدون دردسر به دنبال فرار از كوچكترين روزنه مي گردد.

و اگر نتوانست

صبر مي كند تا به اندازه كافي قوي شود آنگاه يا از روي مانع عبور مي كند و يا مانع را در هم مي شكند.

آب در عين نرمي و لطافت در مقايسه با سنگ به مراتب سر سخت تر

و در رسيدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.

سنگ، پشت اولين مانع جدي مي ايستد ولي آب راه خود را به سمت دريا مي يابد.

در زندگي بايد معناي واقعي سرسختي و استواري و مصمم بودن را در دل نرمي و گذشت جست وجو كرد.

گاهي لازم است كوتاه بيائي

گاهي نگاهت را به سمت ديگري بدوز

صبور بايد بود

اما هميشه مصمم

یک شنبه 17 فروردين 1393 | 1:47 | غریبه ی آشنا |

اگر همواره مثل گذشته بیندیشید همان چیزی را بدست می آورید که تاکنون کسب کرده اید.

دنیا هم به آدمهای بدبین نیاز داره هم به آدمهای خوشبین،آدمهای خوشبین هواپیما می سازند و آدمهای بدبین چتر نجات.

سعی کنید آنچه را که دوست دارید بدست آورید وگرنه باید آنچیزی را که بدست می آورید دوست داشته باشید.

داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است ولی نداشتن ثروت بدتر از نداشتن علم است.

فرشته از سنگ میپرسه چرا از خدا نمی خواهی که تو را انسان کند!؟ سنگ می گه هنوز اونقدر سخت نشده ام.

هیچ گاه عشق را گدایی نکن چون معمولا چیز باارزش را به گدا نمی دهند.

کسی را برای دوستی انتخاب کن که قلب بزرگی داشته باشه،تا مجبور نشی برای اینکه در قلبش جا بگیری خودت را کوچک کنی.

هرگز امید را از کسی سلب نکن شاید این تنها چیزیست که دارد.

هرگاه دیدی گناهی اونقدر بزرگه که نمی تونی ببخشیش بدون که اون از کوچکی قلبته نه از بزرگی گناه.

ما همیشه صداهای بلند را می شنویم،پررنگها را می ینیم،سختها را می خواهیم،

غافل از اینکه خوبان آسان می آیند، بی رنگ می مانندو بی صدا می روند.

یک شنبه 17 فروردين 1393 | 1:38 | غریبه ی آشنا |

يك روز سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست

و چند ساعت به جدال پروانه براي خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد شده درپیله نگاه كرد.

سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام داده و نمي تواند ادامه دهد.

آن شخص تصميم گرفت به پروانه كمك كند و با قيچي پيله را باز كرد.

پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و بالهايش چروك بود.

آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار داشت كه

 

بالهاي پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت كنند.

هیچ اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمیدانست این بود که محدودیت پیله

و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن،  راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی

از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.

گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.

اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم،

به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.

من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.

من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.

من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت  ماهیچه داد تا کار کنم.

من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.

من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.

من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت  داد.

« من به  هر چه که خواستم نرسیدم ...

اما به هر چه که نیاز داشتم دست یافتم»

بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی  بر تمام آنها غلبه کنی.

این پیام را برای همه دوستانت بفرست و به آنها نشان بده که چقدر برای آنها ارزش قایلی.

این پیام را برای هر کس که دوست خود می دانی بفرست حتی اگر به معنی فرستادن پیام به فرستنده آن باشد.

آگر این پیام را برای کسی فرستادی و او نیز همین پیام را برایت فرستاد بدان که حلقه دوستان تو از دوستان واقعی تشکیل شده.

 

یک شنبه 17 فروردين 1393 | 1:17 | غریبه ی آشنا |

وقتی تصمیم به کاری گرفتید!

دور و اطرافتون را نگاه کنید...

همه جوانب کار را بررسی کنید...

سپس حرکت کنید!

از همه ی چیزهایی که خدا به شما بخشیده استفاده کنید.

خلاق باشید!!!

انشاءالله موفق خواهید شد.

 و همیشه به یاد داشته باشید :

.

.

.

هیچ چیز غیرممکن نیست, اگر شما با تمام وجود خواستار آن باشید.

 

شنبه 16 فروردين 1393 | 23:43 | غریبه ی آشنا |

در زمانهاي قديم مرد فقيري با دخترش زندگي مي‏كرد. اين مرد به داروغه شهر بدهكار بود ونمي‏توانست

قرض خود را پس بدهد. يك روز داروغه به مرد پيشنهاد داد كه اگر دخترش را به همسري داروغه در آورد

از بدهي ‏اش چشمپوشي مي‏كند. مرد فقير پريشان و درمانده پيش دخترش رفت و موضوع را با او در ميان گذاشت .

دختر گفت من به يك شرط اين مسأله  را قبول مي‏كنم، به اين شرط كه در حضور مردم شهر مراسمي ترتيب دهيم.

در  اين مراسم در يك كيسه دو تكه سنگ ،  يكي سفيد و يكي سياه، مي‏گذاريم و من بايد دست در كيسه كنم  و

 يكي  را  در بياورم . اگر سنگ سياه  را  در  بياورم  درخواست داروغه را قبول مي‏كنم وگرنه او بايد قرض تو را ببخشد .  

روز  بعد مرد فقير موضوع را با داروغه در ميان گذاشت و او  هم قبول كرد و زمان مراسم را تعيين كرد.

يك روز مانده به مراسم يكي از سربازان زيردست داروغه خبردار شد كه  او   قصد دارد به جاي دو رنگ متفاوت  هر دو

سنگ داخل كيسه را سياه انتخاب كند تا دختر هركدام را كه بردارد بازنده شود. سرباز خبر را به مرد فقير و دخترش  رساند .

اما دخترك به پدر گفت كه اي پدر هيچ نگران نباش كه من حتماً پيروز مي‏شوم. و همينطور هم شد !

حالا  به نظر شما دخترك چه كاري انجام داد؟ چگونه در مسابقه برنده شد؟


ادامــہ مطلب
شنبه 16 فروردين 1393 | 23:27 | غریبه ی آشنا |

در بخشيدن خطای ديگران مانند شب باش

در فروتنی مانند زمين  باش

در مهر و دوستی مانند خورشيد  باش

هنگام خشم و غضب مانند کوه  باش

در سخاوت و کمک به ديگران مانند رود  باش

در هماهنگی و کنارآمدن با ديگران مانند دريا  باش

خودت باش همانگونه که مينمايی

شنبه 16 فروردين 1393 | 23:0 | غریبه ی آشنا |

 

مستاجر محترم،               

به اطلاع شما می رسانم ،          

قرار دادی که چند میلیون سال پیش منعقد کردیم

اکنون به پایان رسیده

 

باید آنرا تمدید کرد،ولی باید چند نکته اساسی را در آن مجددا“ مورد توجه قرار داد.       

 

1- باید پول انرژی که در این مدت مصرف کرده اید به پردازید.

مبلغ آن بسیار زیاد است.   

ولی چگونه این قدر انرژی مصرف کرده اید؟     

 

2 – قبلا“ آب به فراوانی می دادم،ولی اکنون بیش از این مفدار موجود نیست.

باید دوباره چگونگی کاربرد آن را مورد بر رسی قرار دهیم.

 

3-       چرا برخی دراین خانه به اندازه کافی غذا می خورند و برحی دیگر از

گرسنگی می میرند ؟                               

      حال آنکه زمین زیر کشت به اندازه کافی وجود دارد.      

     اگر به خوبی مواظب کره ی زمین باشید،غذا برای همه وجود دارد.  

 

4 - درختان راکه سایه می دادند وهوا را متعادل          

 می ساختند بریده اید.                    

خورشید بسیار گرم و دما افزایش یافته است.       

باید دوباره درخت به کارید.

 5 - همواره باید از حیوان ها و گیاه های این باغ عظیم مواظبت کنید.      

در جستجوی برخی از موجودات بودم آنها را نیافتم!

زمانی که این خانه را به شما سپردم وجود داشتند! 

  

6 – ماهی هایی که در دریاچه ها و رودخانه ها زندگی می کردند نیافتم.

 آیا همه آنها را صید کرده اید؟      

 

7 – باید بر رسی کنید، رنگهای عجیبی

که در جو وجود دارد از چیست.

آسمان آبی را نمی بینم!

 

8 – آنچه که به زباله ها مربوط می شود،     

چه کثافتی، متوجه آن نیستید؟؟؟          

اشیاء عجیبی در مسیر می بینم، لاستیک، پلاستیک. . .

 

آه ها، زمان آن رسیده که در باره ی آن صحبت کنیم.     

باید بدانم که آیا دوباره می خواهید در این خانه زندگی کنید. 

در صورتی که جواب مثبت باشد،

چه می توانید بکنید که شرایط قرار داد اجرا شود؟

دلم می خواهد که همواره در این خانه باشید،

ولی هر چیزی حدی دارد.         

 

آیا می توانید عوض کنید؟

منتظر جواب و رفتار شما هستم. . .

خانه شما

                         زمین

شنبه 16 فروردين 1393 | 22:19 | غریبه ی آشنا |

شايد كه عمل كنيم:

 

تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.

براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!

اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش

وضعيت قابل توجهي نداشتند، اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.

تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.

ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است

كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد.

اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را

از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.

مثال بعدي سويس است.

كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند.

در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان

كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.

سويس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است

و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سويس).

افراد تحصیل‌کرده‌اي كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهاي فقير

برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش 

و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد.

نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند.

زيرا مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند،

در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد تبديل مي‌شوند.

پس تفاوت در چيست؟

تفاوت در رفتارهاي است كه در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

وقتي كه رفتارهاي مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌كنيم،

متوجه مي‌شويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌كنند:

اخلاق به عنوان اصل پايه
وحدت
مسئوليت پذيري
احترام به قانون و مقررات
احترام به حقوق شهروندان ديگر
عشق به كار
تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده
ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده
نظم‌پذيري
 

اما در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند.

ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبيعي نداريم

يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده‌است.

ما فقير هستيم براي اينكه رفتارمان چنين سبب شده‌است.


  ما برای آموختن و رعايت اصول فوق كه

(توسط كشورهاي پيشرفته شناسايي شده است)

فاقد اهتمام لازم هستيم.

اگر شما اين نامه را براي ديگران نفرستيد:

اتفاقي براي شما نمي‌افتد،

گربه شما نمي‌ميرد،

از محل كارتان اخراج نمي‌شويد،

هفت سال بدبختي بر سرتان آوار نمي‌شود

و مريض هم نخواهيد شد.

اما اگر ميهن خود را دوست داريد،

اين پيغام را به گردش بياندازيد تا شايد تعداد بيشتري

از هموطنانمان مانند شما آن را بفهمند، تغيير كرده و عمل كنند.

 

 

شنبه 16 فروردين 1393 | 19:33 | غریبه ی آشنا |

فرض کنيد...

به شما،

 (انسان ساده/معمولی/ بازاری/دانشمند/محقق/سياسی)

 اين امکان را ميدهند که

يک رييس برای دنيا انتخاب کنيد که بتواند

دنيا را به بهترين وجه رهبری کرده، صلح، ترقی

و خوشبختی برای بشريت به ارمغان بياورد.

بين اين سه داوطلب کدام را انتخاب ميکنيد؟

 

قبلا يک سئوال:

شما مشاور و مددکار اجتماعی هستيد...

زن حامله ای ميشناسید که هشت فرزند دارد.

سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند کور و يکی عقب مانده هستند.

در ضمن اين خانم خود مبتلا به مرض مهلک سيفيليس است.

از شما مشورت ميخواهد که آيا سقط جنين بکند يا خير...

با تجارب زندگی که داريد به ايشان چه پيشنهاد ميکنيد؟


خواهيد گفت کورتاژ کند؟

 

شخص اول

او با سياستمداران رشوه خوار و بدنام کار ميکند،

از فالگير، غيب گو و منجم مشورت ميگيرد.

در کنار زنش دو معشوقه دارد. شديدا سيگاری بوده

و روزی هم ده ليوان مشروب (مارتينی) ميخورد.

شخص دوم

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر ميخوابد، در مدرسه چند بار رفوزه شده.

در زمان جوانی ترياک ميکشيده و تحصيلات آنچنانی ندارد.

 ايشان روزی هم يک بطر ويسکی ميخورد، بی تحرک و چاق است.

شخص سوم

دولت کشورش به ايشان مدال شجاعت داده. گياه خوار بوده و دارای سلامتی

کامل است. به سيگار و مشروب اکيدا دست نميزند

و در گذشته هيچگونه رسوايي ببار نياورده.

به چه کسی رای ميدهيد؟


ادامــہ مطلب
شنبه 16 فروردين 1393 | 18:49 | غریبه ی آشنا |

 

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است .

عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.

ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.

 زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد :

 

چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .

 

نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود.

 

 

شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به

سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.

 

در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد .

یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد .

 

برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .

 در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود .

 

پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ،

سپس باید چنگال هایش را از جای برکند.

 

زمانی که به جای چنگال های کنده شده ، چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع

به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند .

 

سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده ...

 

و 30 سال دیگر زندگی می کند.

 

چرا این دگرگونی ضروری است ؟

 

بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .  

 

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .

 

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .

                        

شنبه 16 فروردين 1393 | 18:22 | غریبه ی آشنا |

یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب

از جویبار استفاده می کرد. یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت .

 هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد

و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.

 دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد .

 البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید.

ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش

در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد .

پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت :

من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه

می رسی ، من نیمه پر هستم .

پیر زن لبخندی زد و به کوزۀ ترک دار گفت :

آیا تو به گل هائی که در این سوی راه ، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی

نروئیده است .                 

من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم

تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام  و خانه ام را با آنها

 آراسته ام .  اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت .

 

هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم .

ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی

ما را دلپذیر و شیرین می سازد .

ما باید انسان ها را همان جور که هستند بپذیریم و خوبی را که در آنهاست ببینیم .

برای همۀ شما کوزه های ترک برداشته آرزوی خوشی می کنم و یادتان باشد که گل هائی

را که در سمت شما روئیده اند ببوئید.

از کاستی های خود نهراسیم

زیرا خداوند در راه زندگی ما

گل هائی کاشته است

که کاستی های ما آنها را می رویاند .

شنبه 16 فروردين 1393 | 16:50 | غریبه ی آشنا |

به آهستگی شروع به مردن می کنی،
اگر مسافرت نکنی،
اگر نخوانی،

اگر به صداهای زندگی گوش نکنی،

اگر قدر خود را ندانی.

 

به آهستگی شروع به مردن می کنی،

وقتی انگیزه درونی خود را می کشی؛

وقتی اجازه ندهی دیگران به تو کمک کنند.

 

به آهستگی شروع به مردن می کنی

اگر برده عادتهای خودت شوی،

هر روز از راههای همیشگی بروی ...

 

اگر روتین خود را تغییر ندهی،

اگر لباسهای با رنگهای مختلف نپوشی،

یا اگر با کسانی که نمی شناسی صحبت نکنی.

 

به آهستگی شروع به مردن می کنی

اگر احساس عشق نکنی،

و احساسات سرکش آن را،

آنها که باعث شوند چشمانت برق بزند

و قلبت سریعتر بتپد.

 

به آهستگی شروع به مردن می کنی

اگر زندگیت را تغیر ندهی وقتی از کارت یا از عشقت راضی نیستی،

اگر از آنچه ایمن است به آنچه مطمئن نیست ریسک نکنی،

اگر به دنبال یک رویا نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

حداقل یک بار در زندگیت،

تا از یک توصیه عاقلانه فرارکنی...

 

از امروز شروع به زندگی کن،

 

امروز ریسک کن!

 

به خودت اجازه نده به آهستگی شروع به مردن کنی....

فراموش نکن که شاد باشی!

 

پابلو نرودا  ( شاعر شیلیائی)

 

 

شنبه 16 فروردين 1393 | 1:5 | غریبه ی آشنا |

نقاشی اثر مرتضی کاتوزیان

ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه در دل حس می شوند.

لطفا به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد.

اوميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک، همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم.

زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد.

زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي

زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم...


ادامــہ مطلب
شنبه 16 فروردين 1393 | 1:4 | غریبه ی آشنا |

مکه در زمان حضرت آدم. سرزمینی خشک و بی آب و علف

حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل اولین بار خانه کعبه را بنا نهادند. با جاری شدن چشمه زمزم

کم کم قبایلی جذب این ناحیه شده و در اطراف خانه کعبه ساکن شدند.

نقاشی از شهر مکه در سال ١٧٢١

مکه در سال ١٨۵٠

مکه در سال ١٨٨٠

جاری شدن سیل در مکه در سال ١٩۴١

مکه سال ١٩۵١

مکه در سال 1960

تصویر مسجدالحرام در حال حاضر

تصویر ماهواره ای مسجدالحرام

و این هم طرح توسعه مکه که قرار است تا سال ٢٠١٢ آماده شود و پذیرای 2 میلیون زائر باشد.

این هم تصویری از داخل خانه کعبه

تصویری از حجرالاسود

(سنگ سیاه)

مکه بعد از 2010

کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود

حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست

جمعه 15 فروردين 1393 | 22:33 | غریبه ی آشنا |

مردی با خود زمزمه کرد:

خدایا با من حرف بزن

 یه سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید

 

مرد فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن....

آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد

 

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت : پس تو کجایی؟؟؟؟

بگذار تو را ببینم....

ستاره ای درخشید اما مرد ندید

 

مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه به من نشان بده"....

کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد

 

مرد در نهایت یاس فریاد زد:

خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم....

از تو خواهش میکنم...

پروانه ای روی دست مرد نشست

و او پروانه را راند و به راهش ادامه داد...

 

ما خدا را گم می کنیم....

در حالی که او در کنار نفس های ما جریان دارد....

 

خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست

تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای؟؟؟

تا به حال به او گفته ای چقدر خوشبختی؟؟؟

که چقدر همه چیز خوب است؟؟؟

که چه خوب که او هست؟؟؟

 

خدا همراه همیشگیه سختی ها و خستگی های ماست زمانی که خسته و درمانده به طرفش میرویم

خیال میکنیم تنها زمانی که به خواسته خود برسیم او ما را دیده و حس کرده

 

اما......

گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست

 

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد...

(دیوار نوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی)

تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست

جمعه 15 فروردين 1393 | 19:16 | غریبه ی آشنا |

خداراشكر كه تمام شب صداي خرخر شوهرم را مي شنوم . اين يعني او زنده و سالم در كنار من خوابيده است.

I am thankful for the husband who snoser all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me

خدا را شكر كه دختر نوجوانم هميشه از شستن ظرفها شاكي است.
اين يعني او در خانه است و در خيابانها پرسه نمي زند.

I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because that means she is at home not on the street
خدا را شكر كه ماليات مي پردازم اين يعني شغل
و در آمدي دارم و بيكار نيستم.
I am thankful for the taxes that I pay , because it means that I am employed
 
خدا را شكر كه لباسهايم كمي برايم تنگ شده اند . اين يعني غذاي كافي براي خوردن دارم.
I am thankful for the clothes that a fit a little too snag , because it means I have enough to eat
 
خدا را شكر كه در پايان روز از خستگي از پا ميافتم.اين يعني توان سخت كار كردن را دارم.
I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard
 
خدا را شكر كه بايد زمين را بشويم و پنجره ها را تميز كنم.اين يعني من خانه اي دارم.
I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning , because it means I have a home
 
خدا را شكر كه در جائي دور جاي پارك پيدا كردم.اين يعني هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبيلي براي سوار شدن.
I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot, because it means I am capable of walking and that I have been blessed with transportation
 
خدا را شكر كه سرو صداي همسايه ها را مي شنوم. اين يعني من توانائي شنيدن دارم.
I am thankful for the noise I have to bear from neighbors , because it means that I can hear
 
خدا را شكر كه اين همه شستني و اتو كردني دارم. اين يعني من لباس براي پوشيدن دارم.
I am thankful for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear
 
خدا را شكر كه هر روز صبح بايد با زنگ ساعت بيدار شوم. اين يعني من هنوز زنده ام.
I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive
 
خدا را شكر كه گاهي اوقات بيمار مي شوم .
اين يعني بياد آورم كه اغلب اوقات سالم هستم.
I am thankful for being sick once in a while , because it reminds me that I am healthy most of the time
 
خدا را شكر كه خريد هداياي سال نو جيبم را خالي مي كند. اين يعني عزيزاني دارم كه مي توانم برايشان هديه بخرم.
I am thankful for the becoming broke on shopping for new year , because it means I have beloved ones to buy gifts for them
 
خداراشكر...
خدارا شكر...
خدارا شكر
Thanks God
Thanks God
Thanks God
1 فروردين 1393 | 1:0 | غریبه ی آشنا |